من به خدا و پیر و پیغمبر بد وبیراه می گویم و مامانت می گوید ،نگو .اومی ترسد بابت این حرفها یه طوریمون بشه .او از ترس با من همراهی نمی کند و من تنها می شوم و خدا را به همزبانی با من ترجیچ می دهد!چه خدای بی وجودی که بخواهد به خاطر این حرفها حال منوبگیره!خلاصه تنها شدم ،چه درست باشه چه نادرست!یاد بگیر با ایدولوژیهات جدایی نیافرینی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر