در یک جامعه مذهبی نما بزرگ شدن مانع بزرگ شناخت است. در این جامعه و جو حاکم بر آن تعاریفی از خدا و حقیقت می شود و این تعاریف از کودکی یعنی زمانی که حق انتخابی نداری در ذهنت رسوخ می کند و با تو می ماند وحتی اگر بعد ها بخواهی کنارشان بگذاری همیشه ردی عمیق از خود بجا می گذارند.
خدا من این خدای که اینان می گویند نمی تواند باشد .اما تعریف خدای آنها ذهن مرا راحت نمی گذارد و مدام مرا می آزارد.
کاش می شد پاک شد و از ابتدا شناخت و جستجو کرد .
در اوج تنهایی گاهی هوای خدا به سرم می زند و هوای عشق بازی و افسوس که خدا آموخته شده ام را بیاد می آورم و همه چیز پوف!
من تنهایم و این نه از آن تنهایی است که با بودن کسی پر شود .انسان تنها است و می خواهد که این تنهایی را پر کند و اما خدای موجود قابلیت پر کردن این تنهایی را ندارد.کاش باور دینی رسمی و آموزشی وجود نداشت و هر کسی خدای خود را می آفرید و آنگاه می پرستید.
خدا بر ای من در مرکز ترازوی است که کفه انکار آن اندکی بر کفه اثبات آن می چربد.
27/مهر /88
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر