دیروز فیلم اتوبوس شب را دیدم که به دلم نشست.جنگ یعنی درگیری دو ملت که منافع آنها تضادی با هم ندارد به علت تضاد دیکتاتورهای حاکم بر آنها ! جنگ یعنی جنایت.
گمشدگان
رئیسجمهور از برخی شهرهای میهن بازدید کرد
و هنگام دیدار از محله ما فرمود:
«شکایتهاتان را صادقانه و آشکارا باز گویید
و از هیچکس نترسید!
که زمانة هراس گذشته است.»
دوست من ــ حسن ــ گفت:
«عالی جناب!
گندم و شیر چه شد؟
تأمین مسکن چه شد؟
شغل فراوان چه شد؟
و چه شد آن که داروی بینوایان را به رایگان میبخشد؟
عالیجناب!
از این همه
هرگز، هیچ ندیدم!»
رئیس اندوهگنانه گفت:
«خدا مرا بسوزاند!
آیا همة این ها در سرزمین من بوده است؟!
فرزندم!
سپاسگزارم
که مرا صادقانه آگاه کردی،
به زودی نتیجة نیکو خواهی دید.»
سالی گذشت
دوباره رئیس را دیدم،
فرمود:
«شکایتهاتان را صادقانه و آشکارا باز گویید
و از هیچکس نترسید!
که زمانة هراس گذشته است.»
هیچکس شکایتی نکرد،
من برخاستم و فریاد زدم:
«شیر و گندم چه شد؟
تأمین مسکن چه شد؟
شغل فراوان چه شد؟
چه شد آن داروی بینوایان را به رایگان میدهد؟
و با عرض پوزش، عالیجناب!
دوست من حسن
چه شد؟»
از یک شاعر عراقی!
چقدر این دو ملت درد های مشترکی دارند!
گمشدگان
رئیسجمهور از برخی شهرهای میهن بازدید کرد
و هنگام دیدار از محله ما فرمود:
«شکایتهاتان را صادقانه و آشکارا باز گویید
و از هیچکس نترسید!
که زمانة هراس گذشته است.»
دوست من ــ حسن ــ گفت:
«عالی جناب!
گندم و شیر چه شد؟
تأمین مسکن چه شد؟
شغل فراوان چه شد؟
و چه شد آن که داروی بینوایان را به رایگان میبخشد؟
عالیجناب!
از این همه
هرگز، هیچ ندیدم!»
رئیس اندوهگنانه گفت:
«خدا مرا بسوزاند!
آیا همة این ها در سرزمین من بوده است؟!
فرزندم!
سپاسگزارم
که مرا صادقانه آگاه کردی،
به زودی نتیجة نیکو خواهی دید.»
سالی گذشت
دوباره رئیس را دیدم،
فرمود:
«شکایتهاتان را صادقانه و آشکارا باز گویید
و از هیچکس نترسید!
که زمانة هراس گذشته است.»
هیچکس شکایتی نکرد،
من برخاستم و فریاد زدم:
«شیر و گندم چه شد؟
تأمین مسکن چه شد؟
شغل فراوان چه شد؟
چه شد آن داروی بینوایان را به رایگان میدهد؟
و با عرض پوزش، عالیجناب!
دوست من حسن
چه شد؟»
از یک شاعر عراقی!
چقدر این دو ملت درد های مشترکی دارند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر