۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

من هنوز بزرگ می شوم!

خوب است که هنوز به تفکرات حتی چند روز پیشم می خندم ،خوب است که می فهم که دیروز نمی دانستم ،خوب است.
از کجا شروع شد؟
کیهان بچه ها خوانی ،هر هفته مشتری بودم.سپس خریدن کتاب ،هیچ کس برای من کتاب نخرید،خودم برای خودم کتاب می خریدم،جنگلهای تاریک آمازون را به خاطر طرح زیبای جلدش خریدم.می خواندم و نمی فهمیدمش ،می خریدم.خوبیش این بود که تا سطح خواسته ام پول بود.قصه های خوب برای بچه های خوب با آن حکایت مثنوی که مردک نحیفی پس گردنی به مردی می زند و می خندد و داستان و راستان و ... تا 20 سالگی آشناییم با شریعتی (تئورسین مذهبی که ظلم بسیار بر نسل پیش از من و من کرد،با باز آفرینی اندیشه های پوسیده دینی و شکلی دروغین به آنها دادن برای انقلاب،بد ظلمی کردی شریعتی با آن قلم شیوایت،بعد تو از هر چه نظام ایدولوژیک و ارزش بود حالم بهم می خورد)
کریشنا هم خوب بود و تا امروز که دریافته ام چیز بدرد بخوری نخوانده ام ،چیزی که مرا به من بنمایاند، لازم است جسمم را روحم را و ... نخست بشناسم.آسمان را رها کنم و چند وچون زیستن را بیاموزم،قواعد زندگی و زنده بودن را.لازم است صاف در چشمان خود نگاه کنم و آرام زمزمه کنم،بیاموز آنچه را باید می آموختی.اینک در این راهم و خوشحالم و هر روز به روز پیشم می نگرم و خوشحالم.

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

من احساس بدی دارم.

من می خواهم عرفان را در مهد ثبت نام کنم ،و نمی توانم و عرفان با لحنی معصوم می گوید مهد را دوست دارد. من این احساس را بارها تجربه خواهم کرد ،احساسی که بچه هایت چیزی از تو بخواهند و تو نتوانی.و تو شرمنده شوی. شرمنده خودت!

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

مرگ

تجربه مرگ نزدیکترین دوستم موجب شده که مرگ را در همین نزدیکی ببینم اما تاثیر این قرابت تنها افسردگی بوده .چرا شادی ها گذرا است و غمها ماندگار و فنا ناپذیرند؟دل به لحظه بسپار و حظ فراوان ببر که .اصلا تو روحت با این خلقت درپیتت.