۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

مطلبی از یک وبلاگ دیگر

مطلب پایین را از یک وبلاگ دیگر کپی می کنم!
پت ومت
قيافه هايشان مضحك به نظر مى رسد، با آن كله هاى تخم مرغى طاس، دماغ هاى گنده و شكم هاى برجسته. سن وسالشان كم نيست، اما براى هر كار كوچك و بزرگ، بايد خيلى فكر كنند. براى اين كار هم لازم است كه اول سرهاى بى مويشان را با انگشت هاى پهنشان بخارانند. انگار كه همه چيز را براى اولين بار است كه تجربه مى كنند و تا كنون هرگز با چنين مسئله اى مواجه نشده اند.آنها هميشه به دنبال بهترين راه حل ها مى گردند و گهگاهى هم آن را پيدا مى كنند، اما تا بيايند كارشان را انجام دهند، دمار از روزگارشان درآمده است. در جايى هم كه با يك برش تدوينگر همه چيز را تمام شده و همه كارها رو به راه، ناگهان اتفاقى غيرمنتظره و كمى عجيب و غريب اوضاع را از بيخ و بن به هم مى ريزد ولى مطمئناً شما ديگر حوصله نداريد دوباره به قيافه متفكر اين دو نابغه نگاه كنيد، به آن دو كه همچنان دارند كله هاى طاسشان را مى خارانند و با چشمان عروسكى شان به شما زل زده اند تا راه حل فيلسوفانه ديگرى براى مشكل شان پيدا كنند. شايد لوبوميربنز و ولاديمير جيرانك زمانى كه در سال ???? به خلق پت و مت مشغول بودند آگاهانه يا غيرآگاهانه به درك اين مسئله رسيده بودند كه بسيارى از تجربه هايى كه انسان ها از دست زدن به آنها مى هراسند، تجربه هايى كه از آن پرهيز مى كنند، نه تنها تهديدآميز و پرمخاطره نيستند، بلكه مى تواند در نوع خود حتى بى نظير و لذت بخش باشند. هرچند كه در ظاهر ريتم معمول زندگى را به هم بريزد. بدين گونه است كه پت و مت به گونه اى پردازش و ساخته مى شوند كه از بارزترين شاخصه انسان معاصر كاملاً مبرا باشند و آن چيزى نيست به جز ترس!شايد قبول اين نكته در وهله اول كمى دشوار باشد كه تمام زيركى و سياستمدارى انسان معاصر بر پايه ترس هايش بنا شده است. از آنجا كه تفاوت انسان هاى خلاق با ديگران در عبور از مرز باورهاى متداول و محدود حاكم است، به آسانى مى توان به اين نكته پى برد كه هر حركتى به قصد آن سوتر بردن مرزهاى باور و هر تلاشى براى فراتر گذاشتن گامى از محدوده شناخته شده حاكم در درجه اول به عنصرى به نام شهامت نياز دارد، شهامتى كه از نگاه عامه مردم به جنون تعبير مى شود.انسان گاردگرفته امروزى در تمامى لحظات زندگى با خطر از دست دادن روبه رو است. خطر از دست دادن دارايى هاى ذهنى و مادى اش، از شخصيت و آبرو گرفته تا ثروت و مايملك شخصى و اين ترس از دست دادن آنچنان به محورى ترين و اساسى ترين بخش ذهن انسان ها تبديل مى شود كه آدمى تصور مى كند بزرگترين مسئوليت وى حفاظت و نگهدارى از چنين داشته هاى ذهنى است.اينجا است كه انسان زيرك به عنوان نمادى از انسان ايده آل در معناى متداول و مرسوم آن در جامعه ساخته مى شود، انسانى كه زيرك بودن به يكى از صفات بارز انسانى اش تبديل شده است.در دنياى امروز و براساس قضاوت توده هاى جامعه انسان زيرك كسى است كه به خوبى مى داند مهره هايش را بايد چگونه بچيند تا هرگز در بازى نبازد يا دستش در برابر رقيبى كه به خون او تشنه است رو نشود و به همين منوال انسان زيرك بدون آن كه هرگز بفهمد بسيارى از موقعيت ها و امكانات اطراف و تجربه هاى لذتبخشى كه مى توانسته به دست بياورد را در جهت حفظ و نگهدارى از دارايى هاى خيالى و توهمى اش ناديده مى انگارد و هرگز به سمت آنها نمى رود. چرا كه در آن صورت جدا از آسيب هايى كه به خاطر از دست دادن دارايى هاى خود مى بيند، در معرض خطر بزرگترى قرار مى گيرد، خطر يك قضاوت اجتماعى غيرقابل تحمل، يعنى قرارگرفتن در گروه انسان هاى ابله! و ترد شدن از جامعه پذيرفته شده عقلانى. قطعاً ضريب هوش و توان تجزيه و تحليل سريع و درست مسائل از جمله ويژگى هاى بارز و امتياز مثبت هر آدمى است، ولى اين كه اين توانايى و يا استعداد انسانى در جهت رشد و شكوفايى كدام بخش از هستى او قرار گيرد امرى مهم تر است. نگهبانى و صيانت از داشته هاى حقيقى و طبيعى و يا دارايى هاى توهمى و ذهنى و اينجا است كه بشر در شرف درك يكى از دردناك ترين آگاهى هاى خود قرار مى گيرد.يعنى پى بردن به اين موضوع كه آنچه كه در طول تمامى لحظه ها به عنوان خطر مى شناخته عملاً و اساساً يك قضاوت موهوم بوده است، قضاوتى بر پايه ترس از دست دادن چيزى كه هرگز وجود نداشته است و دردناكى اين ادراك به قدرى وسيع است كه آدمى ترجيح مى دهد هرگز با چنين حقيقت تلخى مواجه نشود و با تمام توان از آن بگريزد. اما جامعه قاضى و جريان تحليلگرى كه هر روز معيارهاى زيرك بودن را در شكل ها و فرم هاى جديدش به روز كرده است، به انسان هاى پر از دلهره، باور ناتوانى تزريق مى كند، آنها را بيش از پيش تشويق مى كند تا در زمره گروه انسان هاى زيرك قرار گيرند. انسان ها را وامى دارد از هر كار ديگرى رويگردان شوند، در اين ميان تنها يك كار مى شود كرد و آن ساختن و چسباندن بر چسب «پخمه» بر پيشانى دسته اى ديگر از افرادى است كه با شاخص ها و ويژگى هاى انسان زيرك مطابق نمى شوند. بدين سبب است كه توده هاى گسترده مردمان جامعه امروز بدون اين كه درك درستى از مفاهيمى كه هر روز در قالب واژه ها با آن رو به رو مى شوند داشته باشند، سراسيمه و مضطرب از دايره پخمه ها به سمت دايره زيرك ها در گريزند. بى آن كه حتى براى لحظه اى به عمق ترس و نوع نگاه شان به زندگى توجه كنند و بفهمند كه از كجا به كجا فرار مى كنند!حال اگر تصميم بگيريم نوع ديگرى به مسئله نگاه كنيم و جهان را از زاويه متفاوت ببينيم، اگر بخواهيم به شيوه ديگرگونه اى با واقعيت ها و مفاهيم پيرامون خود برخورد كنيم، متوجه مى شويم كه تمامى اين تعبيرها به گونه اى وارونه مى شوند كه هرگز قابل تصور نبوده اند. به نحوى كه مى توان به بسيارى از ارزش ها و قالب هاى متداول جامعه انسانى خنديد و آنها را به سخره گرفت!
رسيدن به اين بينش و آگاهى كه منوط به رها كردن تمامى معيارهاى متداول و كوله بار تجربه هاى پوشالى يك زندگى خيالى است، نه تنها براى انسان امروز تجربه آسان و سهل الحصولى نيست، بلكه از آن جا كه ماهيت ذهنى او را به شدت به مخاطره مى اندازد، با آن به عناد نيز برخاسته و با تمام توان به نفى آن مى پردازد. اما همين موجود مضطرب و ناامن هر كجا با مظاهر و نشانه هايى كه از حالات رهاشدگى و آرامش انسان بى دلهره خبر مى دهد، برخورد مى كند لذت و سرخوشى غريبى را در خود احساس مى كند. اين همان رمز موفقيت و محبوبيت كاراكترهاى مورد نظر ما يعنى پت و مت است. اتفاق ها و وقايعى كه پت و مت به وجود مى آورند هرچند كميك و خنده دار به نظر مى رسند، اما بخش زيبا و جنبه لذتبخش مجموعه بيش از آنى كه به وقايع و رخدادهاى آن مربوط باشد به نوع برخورد بى تفاوت و راحت پت و مت با آن وقايع مرتبط مى شود. به گونه اى كه بيننده تصور مى كند اين دو هرگز از چيزى نمى هراسند و از هيچ اتفاقى ناراحت نمى شوند. آنها به خود اجازه مى دهند در جلوى چشم ميليون ها نفر همه چيز را همانطور كه مى فهمند و درك مى كنند تجربه كنند و براى رسيدن به هدف شان از امتحان هيچ روشى و حركتى ناراحت نمى شوند.گويى كه در زندگى آنها چيزى براى از دست دادن وجود ندارد و با باورى به نام فقر كاملاً بيگانه اند. نه نگران آبرو و شخصيت خود هستند و نه از ويران شدن وسايل خود بيم دارند. آنها عاقل و متفكرند، محيط خود را به خوبى درك مى كنند و اشيا برايشان كاملاً شناخته شده هستند ولى انگار كه با همه چيز براى اولين بار است كه برخورد مى كنند، يعنى درست مانند كودكان با اين تفاوت كه كودكان بيش از آن كه به جنبه هاى عقلانى خود متكى باشند به جنبه هاى احساسى خود اتكا مى كنند. اما پت و مت كودك نيستند. آنها كاملاً عاقلانه به محيط خود مى نگرند اما با محيط پيرامون خود كاملاً سازگار نشده اند، انگار كه در جاى ديگرى رشد كرده اند و اتفاقى به اينجا رسيده اند. همه چيز را مى دانند ولى با قواعد بيگانه اند. پت و مت «بودن» را احساس مى كنند، تجربه مى كنند، شكست مى خورند و بعد از هر شكست راه ديگرى را انتخاب مى كنند بى آن كه حتى براى لحظه اى در ماتم شكست فرو روند.چيزى كه براى انسان مشوش و مضطرب بسيار خسته كننده و اعصاب خردكن است، چون او ناتوان تر و كم تحمل تر از آن است كه بتواند اينگونه راحت و بى تفاوت با مشكلات زندگى روبه رو شود و مجدداً آغاز كند. انسان عجول امروزى آنچنان بى طاقت است كه گويى از جريانى عقب مانده و بايد سريعاً خود را در كوتاه ترين زمان ممكن به نقطه اى گنگ و نامعلوم برساند. در حالى كه در دنياى پت و مت حتى نگرانى از دست رفتن زمان هم وجود ندارد. انگار كه هميشه خواهند بود و جايى براى رسيدن نيز ذهن آنها را درگير نمى كند. همه چيز همان است كه هست، بودن ادامه دارد با تجربه هاى مختلف و متنوعش به همين سادگى!
بيشترين لذتى كه از تماشاى اين مجموعه مى بريم بى آن كه حتى متوجه آن باشيم، به تماشا نشستن رفتارها و چگونگى زيستن دو انسان بى تكلف و بى دلهره است. انگار كه آدمى بخش گمشده اى از خودش را در قالب اين دو عروسك پيدا مى كند. بخشى از آدمى كه ترس را نمى شناسد و فقط مشغول تجربه كردن است و از اين سرگرمى و رفتن مداوم راه هاى گوناگون خسته نمى شود، حتى اگر به قيمت تخريب آنچه دارد منجر شود. گويى باور مى كند كه مانند يك فيلم انيميشن با يك برش و پرش ناگهانى مى شود از تمام حادثه هاى تلخ گذشت. آنها بسيار خوشبخت به نظر مى رسند. هرچند كه نمى توان براى خوشبختى به تعريف مشخص و دقيقى رسيد، ولى اگر بخواهيم شاخصه هايى هرچند كلى و ساده براى آن بيابيم، آرامش يكى از اساسى ترين و الزامى ترين آنها است. احساسى كه بدون آن نمى توان به لذتى واقعى رسيد و اولين نشانه و علامت حضور آن به پايان رسيدن بسيارى از جدال ها و رقابت هاى آشكار و پنهانى است كه براى اثبات برتر بودن خود وارد آنها شده ايم. حالتى كه در پت و مت به خوبى احساس مى شود.مطمئناً آدمى در صورت پايان دادن به مسابقه و جدالى كه با همنوع خود آغاز كرده، زندگى را به گونه ديگرى تجربه مى كند، به نحوى كه در آن ديگر نيازى به حفظ حالت آماده باش در خود نمى بيند و لزومى ندارد به طور دائم در برابر همه چيز و همه كس رفتار خودش را زير نظر داشته باشد تا مبادا عقب بماند يا آسيبى ببيند و به نظر مى رسد كنار گذاشتن همين حالت كنترل دائمى است كه انسان را آنچنان دگرگون مى كند و ارزش ها را تا آنجا تغيير مى دهد كه بسيارى از حالات و رفتار آدمى ابله گونه به نظر مى رسد.آيا با شناخت اين كيفيت از بودن و نگريستن به زندگى آيا باز هم مى توانيم خود را انسان هاى زيركى قلمداد كنيم كه فيلسوفانه و بزرگ به حماقت ها و پخمه گرى هاى دو ابله مى خنديم؟ يا به ناگهان همه چيز شكل ديگرى به خود مى گيرد و آنگاه اين پت ومت هستند كه اسارت و حقارت انسان هاى در بندى را به ريشخند گرفته اند كه خود را بسيار زيرك و آگاه تصور مى كنند.

هیچ نظری موجود نیست: